پی دی اف کتاب ببیشعوری
دریافت
حجم: 3.02 مگابایت
بعضی افراد با خوندن این کتاب می تونن برخی عادت های خودشون رو ترک کنن
دریافت
حجم: 3.02 مگابایت
بعضی افراد با خوندن این کتاب می تونن برخی عادت های خودشون رو ترک کنن
دختر در خیابان قدم میزد،چشمانش همه جارا میدید ولی ذهنش هیچ جارا... انگار درون ذهنش زندگی میکرد!
وارد کتابخانه شد و به سمت قفسه ی کتاب های کلاسیک رفت "جان شیفته رومن رولان" را برداشت کاملا متفاوت!
به سمت مهد کودک به راه افتاد... در راه توجهی به اطرافش نداشت! چرا که راه این روز های تنهاییش بود. باز همان کفاشی که پیر مرد سال خورده ای بود و روی آن صندلی نشسته بود و کفش واکس میزد،بازهمان فروشگاه بزرگ وشیکی که آدم های زیادی در آن لحظه های خود راسپری می کردند،وباز همان خیابان پر از دلتنگی...
لحظه ای ایستاد و به همه ی این تکرار ها لبخندی زد!
گام هایش را محکم تر بر می داشت از دور در رنگی رنگی و سک تابلو نوشت به او چشمک می زد و اشاره میداد که به سمتش برود.
دخترک روبه روی در رنگی ایستاد ؛ سرش را بالا گرفت باز همان نوشته تکراری زیبا"کودکستان پرواز"به چشمش امد.
در دلش برای دیدن بچه های قد و نیم قد ذوق کرد. دستش را بالا برد که تقه ای به در بزند اما یادش امد که امروز کسی منتظر او نیست!
چون امروز جمعه است و او باز همان راه تکراری را رفته بود...
می رسد روزی که بی هم می شویم
یک به یک از جمع هم کم می شویم
می رسد روزی که ما در خاطره ها
موجب خندیدن و غم می شویم
گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق
می رسد روزی که بی هم می شویم
دستم را گرفت
مانند تولدی دیگر بود
حیف که هیچ نوزادی
توان سخن گفتن ندارد
"زندگی هزار چهره"